مطلب بسیار جالبی در وبلاگ همیشه شاگرد دیدم که تقدیم می کنم :
سالها فکر و هوشم را به او سپرده بودم ، برایم بتی شده بود دست نیافتنی ، با حرارت
تمام در پایان یکی از سمینارهای دانشکده این جمله ارد بزرگ را به ریشخند گرفته
بود که : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است
برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ،
نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و ...
استاد می گفت انسان همواره در
دامنه کوه رشد و کمال است تا در نهایت به قله اخلاق و کمال برسد پس کودکی ابتدای
این سطح و کمال ، قله انتهای این مسیر است .
خطی شیب و صاف ، او ارد بزرگ را
انسانی متحجر فرض می کرد که دایم میل به بازگشت به مرحله نخستین را دارد .
صورت استادمان برافروخته بود و سوار کلام ، یکی از دانشجویان کاغذی به او داد
چون پشت سرش بودم هنگام باز کردن کاغذ این جمله را در آن دیدم ( همواره بدنبال
روزهای بی ریای کودکیم ) استاد از همکلاسیم پرسید این جمله را که نوشته و او مردی
تنومند با موهای خاکستری را به استاد نشان داد که از انتهای سالن بیرون می رفت .
استاد کیفش را برداشت و به سوی او رفت ، کنجکاو شدم و بدنبالش دویدم در سرسرای
خروجی دانشکده استاد مچ آن مرد مو خاکستری را گرفت و سلام کرد و با شرمندگی گفت :
کودکی کردم مرا عفو کنید ، آن مرد خنده ایی کرد و گفت پس گیتی دوار است و ما می
توانیم به قول شما کودکی هم بکنیم پیشانی استادمان را بوسید و رفت چند دقیقه بعد
فهمیدم آن مرد مو خاکستری ارد بزرگ بود...