حکیم ارد بزرگ در کتاب سرخ ، فرگرد سرآمدان می گوید :
«
ابومسلم خراسانی نماد برافراشته آزادگی ایرانیان است او بندهای دشمنان
ایران را پاره کرد و خون گرمی شد در رگهای سرد کشورمان ، خونی که تا ابد در
دل این کشور خواهد جوشید و هر زنجیری را پاره خواهد نمود »با
این وجود چند روزی است عده ایی با برچسب های واهی سعی در مخدوش کردن این
نماد ایرانی را دارند نمادی که در دل مردم کشورمان و بخصوص خراسانی ها جا
دارد و عجیب آنکه مخالفتشان را تا جایی پیش برده اند که تیم محبوب و مردمی
ابومسلم را تهدید به حذف از جریان مسابقات فوتبال نموده اند تیمی که بیش از
چهل سال از قدمت آن می گذرد .
در مورد ابومسلم خراسانی باید گفت او
یک ایرانی میهن پرست بود چنانچه می خوانیم : ابو جعفر منصور دومین خلیفه
عباسی آنگاه که دید محبوبیت ابومسلم بمراتب از او که خلیفه است در بین تبار
ایرانیان بیشتر است تصمیم به قتل او گرفت برای اینکار به حیله های بسیاری
متوسل شد تا ابومسلم را برای اجرای نقشه شوم خویش به دستگاه خلافت بکشد .
روزی
که منصور پلید همچون خفاشی خونخوار قهرمان ایرانیان ، ابومسلم خراسانی را
با سربازان سیاه دل خویش دور از دسترس ایرانیان و بخصوص خراسانیان به قتل
رساند نبض ایران ایستاده بود .
آنگاه که پیکر شهید سرخ ایران را از
دستگاه خلیفه به بیرون کشیدند منصور دید بر روی زمین گردنبندی از پوست آهو
افتاده آن را باز کرد و در آن بر پوسته یی نازک به زبان پهلوی خطوطی دید
دانشمندان دربار منصور متن را ترجمه کردند :
« سرباز ایران ابومسلم خراسانی »
ایرانیان
از همان روز تصمیم به نابودی دودمان جور و ستم عباسیان را گرفتند کسانی
همچون سنباد اسحاق ترک مقنع و بابک خرم دین پرچم انتقام خون ابومسلم را بر
دست داشتند و در نهایت به تدبیر مرد جاودانه ایران خواجه نصیرالدین توسی
سلسله عباسیان با خواری و خفت تمام به پایان رسید
و در جایی دیگر می خوانیم :
آسمان
روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می
نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش
سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو
پیر ( خان و ریش سفید روستا ) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند .
گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه .
رویش
را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در
آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت
این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه
همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن
خواهد نمود .
نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود .
ابومسلم خراسانی
دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم
خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و
بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند . و بدینوسیله
انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت .
زندگینامه ابومسلم خراسانی :چنانکه
در تاریخ نهضت های ملی ایرانیان دیده ایم ملت ایران برای رهایی از قید
اسارت تازیان از راههای مختلف استفاده کرد که یکی از آنها طریق جنگ و عصیان
و دیگری ادبیات بود. ابو مسلم از جمله کسانی است که در عین توجه به ملیت،
درحالیکه قیام او برای تحکیم مبانی ملیت و استقلال ایران مفید و موثر بود
از طریق مذهب استفاده برد و با تقویت یکی از مذاهب اسلامی یعنی تشیع بر ضد
خلفای اموی که از مخالفین جدی شیعه بوده اند، قیام کرد و آنان را از میان
برد تا سرانجام مخالفین جدی ایران و ایرانیان و طرفداران سیادت نژادی عرب
یعنی بنی امیه را برانداخت و حکومت را بدست ایرانیان داد.
زادگاه
ابو مسلم خراسانی روستای « ماخوان» مرو است. ضمناً باید دانست که درایرانی
بودن ابو مسلم تردیدی نیست زیرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز)
نام داشت و پس از آنکه قبول اسلام کرد به مسلم موسوم گردید.
آنگاه
که نوزده ساله بود ابراهیم امام او را برای اداره خراسان برگزید از جمله
سفارش های ابراهیم به ابومسلم آن بود که: « اگر بتوانی در خراسان هیچکس را
که به عربی تکلم کند باقی مگذار.» و ازاین فرمان به خوبی معلوم می شود که
بنی عباس پیشرفت خود را تنها در جانبداری از ایرانیان می دانسته اند و ابو
مسلم نیز در عین تظاهر به تشیع خالی از تعصب ملی نبود.
در این مدت
دعوت شیعه بنی عباس مخفیانه انجام می شد اما در سال 129 هجری هنگامیکه ابو
مسلم همراه با هفتاد تن از روسای شیعه عازم مکه بود در کومش ( نام قدیم
ناحیه سمنان و دامغان) نامه ای از ابراهیم دریافت کرد که فرمان ان نامه
چنین بود:« از هر کجا که نامه را یافتی بازگرد و به دعوت آشکار شیعه آل
عباس بپرداز.» از این رو ابومسلم به زادگاه خویش بازگشت و روسای آل عباس را
نیز به زادگاه خود در مرو آورد و پس از راهنمایی به طالقان و خوارزم و
تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشکار سازند.
در این
زمان ابو مسلم نامه ای به نصر بن سیار عامل بنی امیه در خراسان نوشت و او
را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کرد اما نصر هجده ماه پس از قیام ابو
مسلم سپاهی به سرداری یکی از اطرافیان خود به نام «یزید» برای جنگ با ابو
مسلم فرستاد و این سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسیر شد و سپاهیان نصر
گریختند.
ابومسلم خلاف معمول نسبت به این اسیر نیکی کرد و در مداوای
جراحات وی کوشید. هنگامی که یزید از نزد ابو مسلم می رفت، سردار خراسان
گفت: بازگشت این مرد باعث خواهد شد که مردان پرهیزکار نزد ما آیند، زیرا
دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ریز و معترض به مال و جان مردم معرفی کرده
اند و بیان مشاهدات این مرد ما را از این تهمتها بر کنار خواهد داشت. و به
این ترتیب نخستین جنگ ابو مسلم با عمال بنی امیه علاوه بر فتح ظاهری منجر
به پیروزی بزرگی از لحاظ معنوی برای وی گشت.
موضوع مهمی که در آن
هنگام در خراسان جلب نظر می کرد اختلافات شدید میان قبایل عرب بخصوص
مخالفتهای سخت میان نصر بن سیار و سردسته فرقه یماینین معروف به «کرمانی»
بود. ابو مسلم چون دشمنی و سرگرمی شدید این دو فرقه را دید و همواره بدنبال
فرصتی برای گرفتن انتقام از خونخواران متجاوز عرب را در سر داشت به فکر
افتاد که از طرفی بر شدت دشمنی این دو دسته نسبت به یکدیگر بیفزاید و از
طرفی از یک دسته بر ضد دسته دیگر استفاده کند و چون یکی را از میان برد
دیگری را نیز از پای در آورد. به همین منظور شروع به نوشتن نامه هایی به هر
دو طرف کرد. مثلاً نامه ای به کرمانی نوشت و در ان از نصر بن سیار به نیکی
یاد می کرد و به پیک خود دستور می داد که از راه سکونت قبایل طرفدار نصر
بگذرد و طوری رفتار کند که آنها او را دستگیر کنند و نامه را بخوانند و
همین کار را نسبت به طرف دیگر انجام می داد. نتیجه این کار این شد که هر دو
طرف دوستار وی گردیدند.
از طرف دیگر ابو مسلم در حالیکه مردمان
شهرهای مختلف نزدیک زادگاهش مانند نسا و ابیورد و مرو رود را با خود همراه
کرده بود تصمیم گرفت که در جنگ نصربن سیار و کرمانی شرکت نماید و از یکی
برای ضعیف ساختن دیگری استفاده کند. کرمانی در این جنگ به حیله نصر از بین
رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر کرمانی یعنی علی برای خونخواهی پدرش هم
دست شود تا بیش از پیش باعث ضعیف ساختن حاکم دولت اموی در خراسان گردد.
مبارزه شدید حاکم اموی خراسان با ابو مسلم از همین هنگام آغاز شد و نصر بن
سیار برای مبارزه با سردار جوان ایرانی از دستگاه خلافت در دمشق تقاضای کمک
کرد اما مروان خلیفه اموی به علت گرفتاری انقلابات در شام نصر را از
فرستادن نیروی کمکی مایوس کرد.
این حوادث و مشکلات امویان. فرصت
نیکی برای ابو مسلم در تحکیم مبانی نیات خویش و تشدید اشکالات بنی امیه در
خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت که بسیاری از مردم خراسان
گروه گروه به او ابراز وفاداری نمودند . نصر چون از این امر آگاهی یافت
پیکی به نزد مخالفین خود مانند پسر کرمانی و شیبان خارجی فرستاد . آنها را
به اتحاد در مقابل دشمن مشترک یعنی ابو مسلم فرا خواند.
اگر این
اتحاد صورت می گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ایرانیان غیر ممکن بود اما سردار
جوان ایرانی به سرعت در صدد جبران این حوادث بر آمد و علی بن کرمانی و
شیبان را با تحریک انان به خونخواهی کرمانی از قبول پیشنهاد نصر بن سیار
باز داشت. از این هنگام تا آغاز سال 130 هجری ابو مسلم همواره مشغول ایجاد
تفرقه بین قبایل عرب بود به طوریکه با این سیاست ابو مسلم قبایل عرب به دو
دسته تقسیم شدند: گروهی طرفدار علی بن کرمانی و دسته ای دیگر به نام مضریین
جانب نصر بن سیار را گرفتند و کار اختلاف این دو گروه به جایی کشید که
هریک به فکر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف دیگر افتادند و به این منظور
منتخبینی نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پیش از دادن پاسخ صریح به
منتخبین. با سران سپاه خود صحبت کرد و به آنان تعلیم داد که هنگامی که من
بعنوان مشورت از شما سوال کردم همگی جانب علی بن کرمانی را بگیرید زیرا اگر
به به نصر یاری کنیم حکومت اموی را تقویت کرده ایم. پس از این امر ابو
مسلم علی بن کرمانی را به جنگ با نصر تحریک کرد و هنگامی که علی و نصر در
مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهیان خویش به شهر هجوم آورد و بر انجا
چیره شد و به طرفین جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههای خود باز گردند و علاوه
بر این پیکی به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خویش فرا خواند و نصر
چون چاره ای ندید شبانه با زن و فرزند و یکی از نزدیکان به حیله از دست ابو
مسلم گریخت.
پس از فرار نصر ابومسلم عده ای را مامور تعقیب او کرد و
سپس به تحکیم وضع خود در مرو و از بین بردن سران قبایل عرب همچون شیبان
خارجی و علی بن کرمانی پرداخت. «قحطبه» یکی از سران بزرگ شیعه بنی عباس به
همراه خالد بن برمک از خاندان برامکه از کسانی بودند که از طرف ابوسلم
مامور تعقیب نصر شدند. آنها در طوس و حوالی نیشابور به پیشرفتهای شگرفی
نایل شدند و تمیم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع یافت
از نیشابور به کومش و از آنجا به گرگان گریخت. قحطبه نیز در تعقیب وی به
گرگان رفت و در جنگ خونینی که در همان سال روی داد باز هم غلبه با
خراسانیان بود و گرگان نیز بر قلمرو حکومت ابو مسلم افزوده شد.نصر بن سیار
در حال گریز به نواحی مرکزی ایران و با انجام جنگهایی به کمک «ابن هبیره»
عامل معروف بنی امیه بر ضد خراسانیان که منجر به شکست او شد نهایتاً به
ساوه رفت و در آنجا درگذشت.
هنگامیکه خبر فتوحات سریع ابومسلم به
ابن هبیره رسید سپاه بزرگی را که در کرمان به فرماندهی ابن ضیاره داشت
مامور جنگ با ابو مسلم کرد و در این نبرد که در نزدیکی اصفهان روی داد در
مدت کوتاهی سپاه بزرگ ابن هبیره از بیست هزار تن از سپاهیان ابو مسلم شکست
خورد و غنائم زیادی نصیب همراهان ابو مسلم گردید.پس از این فتح به سرعت زور
و حلوان و مداین و جلولاء و انبار و خانقین و بسیاری از نواحی دیگر به دست
سپاهیان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شرکت در جنگ
شدیدی که منجر به کشته شدن قحطبه شد توانست کوفه را نیز فتح کند. و این
اولین بار پس از حمله اعراب به ایران بود که ایرانیان بازماندگان آنان را
به آنسوی میانرودان راندن می گویند ابومسلم بیش از ششصد هزار عرب بنی امیه
را در ایران از دم تیغ گذرانید .
در همین اوقات در کوفه ابوالعباس سفاح
به جانشینی امام انتخاب شد و به این طریق حکومتی که قسمت اعظم اولیای امور
آن ایرانی و یا از معاشرین ایرانیان بودند به وجود آمد و حکومت متعصب و
عربی اموی بر لبه پرتگاه فنا رسید. هنگامی که مروان بن محمد خلیفه اموی از
کیفیت کار بنی عباس و پیشرفت خراسانیان اطلاع یافت خود با سپاهی عظیم به
جنگ آنان شتافت و سفاح نیز سپاه بزرگی از خراسانیان به مقابله مروان
فرستاد.دو لشکر در «زاب» به هم رسیدند که نهایتاً با پیروزی خراسانیان
پایان یافت و مروان در حالیکه به مصر گریخته بود توسط سپاهیان خراسان که او
را رها نکرده بودند کشته شد. پس از کشته شدن مروان و قتل عام بنی امیه
دولت عباسیان به قدرت رسید که از همان ابتدای کار در عین همکاری با
ایرانیان در فکر بر انداختن سران ایرانی همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان
ابتدا ابو سلمه را با دسیسه در نزدیکی کوفه کشتند و سپس برای از بین بردن
ابو مسلم به تکاپو افتادند.
پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو
جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامی که منصور قدرت و
عظمت ابو مسلم را مشاهده کرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو
مسلم ترغیب کرد.
- اولین خیانت خلیفه: سفاح برای عملی کردن نقشه قتل
ابومسلم. یکی از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدی را به خراسان
فرستاد. در همان هنگام مردی به نام زیاد بن صالح در ماوراء النهر بر
ابومسلم طغیان کرده بود. ابو مسلم به سرعت برای فرونشاندن این شورش به
همراه سباع بن نعمان به شهر «آمل» عزیمت کرد و در آنجا دریافت که علت قیام
زیاد بن صالح تحریکات سباع بن نعمان بوده است. پس چون از قصد خائنانه سفاح
خلیفه عباسی آگاهی یافت دستور داد فرستاده او را در آمل به قتل برسانند.
ابومسلم پس از آن تا سال 136 هجری هیچگاه از خراسان بیرون نرفت و همواره
ترجیح می داد تا از مرکز حکومت عباسیان دور باشد. اما سفاح که نتوانسته بود
به وسیله «سباع بن نعمان» دشمن قدرتمند خود را از پای در آورد به فکر
افتاد تا ابومسلم را به پایتخت بکشاند از این روی به وسیله وزیر خود «
ابوالجهم بن عطیه» ابو مسلم را بر آن داشت تا برای ملاقات خلیفه و انجام حج
به سمت بغداد حرکت کند. هنگام عزیمت ابومسلم، سفاح به او فرمان داده بود
که بیش از پانصد تن از سپاهیان را با خود نیاورد اما ابو مسلم به بهانه عدم
اطمینان به مردم از قبول این فرمان عذر خواست و سرانجام با هشت هزار تن
سپاهی به سمت پایتخت حرکت کرد.
- هنگامیکه ابو مسلم به پایتخت رسید،
منصور که دشمنی سختی با ابومسلم داشت، خلیفه را برای قتل ابو مسلم تحریم
کرد و از وی خواست زمانیکه ابومسلم برای گفتگو به خدمت خلیفه رسید چند تن
را مامور کند تا او را از پشت مورد حمله قرار دهند و از پای در آوردند.
سفاح ابتدا این رای را پذیرفت و منصور را مامور انجام این کار کرد اما بعد
پشیمان شد و برادر را از این کار بازداشت. منصور اگر چه موفق به عملی ساختن
نقشه شوم خود نشد اما بعدها در دوره خلافت خویش آنرا با قساوت و نامردی
عجیبی به انجام رساند.
- آخرین توطئه در سال 136 هجری صورت گرفت و
در همین سال ابوالعباس خلیفه عباسی بدرود حیات گفت و ابو جعفر منصور به
جانشینی وی قرار گرفت.
در ان زمان ابو مسلم پس از زیارت حج آهنگ
بازگشت به سمت خراسان کرد و چون این خبر به منصور رسید بسیار بیمناک شد،
زیرا می دانست که اگر ابو مسلم به خراسان برسد دست یافتن به او کاری بسیار
دشوار خواهد بود. پس نامه ای به او نوشت و گفت که ولایت مصر و شام را به وی
واگذار کرده است تا او را از رفتن به سمت خراسان منصرف سازد، اما ابومسلم
به نامه منصور توجهی نکرد و راه خراسان را ادامه داد. منصور بار دیگر نامه
ای نوشت و به او فرمان داد که به خدمت خلیفه برگردد اما ابومسلم باز هم از
قبول فرمان او سر باز زد.
منصور باز دست از اصرار نکشید و نامه ای
دیگر مشتمل بر وعده های بسیار به ابو مسلم فرستاد اما این نامه نیز در
ابومسلم موثر نیفتاد. سپس منصور به عموی خود عیسی بن علی و برخی از بزرگان
بنی هاشم گفت تا نامه ای از جانب خود به ابومسلم بنویسند و او را به اطاعت
از امر خلیفه دعوت کنند. منصور آن نامه را به دست یکی از معتمدان خویش به
نام «ابو حمید مرورودی» نزد ابو مسلم فرستاد و به او سفارش کرد تا در ابتدا
با ابومسلم به نرمی و ملاطفت صحبت کند و اگر ابو مسلم نا فرمانی کرد به او
بگوید که منصور خود به جنگ با وی خواهد آمد، تا یا کشته شود و یا ابو مسلم
را از میان بردارد.ابو حمید نیز چنین کرد و در حلوان به خدمت ابومسلم
رسید. ابو مسلم پس از مشاوره کامل با یاران خود از جمله «ابو نثر مالک بن
حیثم» و «نیزک» به ابو حمید مرو رودی پاسخ داد که به نزد صاحب خود برگرد و
بگو که من به خدمت او نخواهم آمد. هنگامی که ابو حمید از بازگشت وی مایوس
شد پیام منصور را به وی داد وقتی ابو مسلم سخنان تهدید آمیز منصور را شنید
بیمناک شد و در تصمیم خود تردید کرد. در همین زمان «ابو داوود» نایب
ابومسلم در خراسان به تحریک و به دستور منصور نامه ای به ابومسلم نوشت مبنی
بر اینکه اگر تو با ابو مسلم آغاز جنگ کنی ما حاضر نخواهیم بود در عصیان
به خلیفه خدا با تو همدست شویم.
پس ار دریافت این نامه ابومسلم
دومین اشتباه بزرگ در زندگی خویش را مرتکب شد بدین معنی که از یک طرف بر
اثر فشار و تهدید خلیفه و از طرف دیگر با مشاهده آثار خیانت از جانب نایب
خود مجبور شد که علی رغم نصایح مشاورین خود که پیوسته او را از توجه به
خدمت خلیفه منع می کردند، از راه خراسان بازگردد و به سمت مداین حرکت کند.
هنگامی که به نزدیک مداین رسید گروهی از بنی هاشم با شکوهی فراوان از او
استقبال کردند و او را با حرمت بسیار به پیشگاه خلیفه بردند.
فردای
آنروز منصور به یکی از خادمان خود به نام عثمان بن نهیک دستور داد که با
چهار نفر از سربازان که همگی عرب بودند با شمشیرهای آماده در پشت اطاق وی
حاضر باشند و وقتی منصور سه بار دست بر دست زد به داخل اتاق آمده و در حضور
خلیفه ابو مسلم را از پای درآورند. سپس شخصی را نزد ابومسلم فرستاد تا او
را به خدمت منصور آورد و هنگامی که ابومسلم حاضر شد به او گفت می خواهم
شمشیری را که در جنگ با عبدالله داشتی ببینم. ابو مسلم شمشیر را به او داد
آنرا زیر تشکی گذاشت و آنگاه شروع به تندی و ناسزا با ابو مسلم کرد و آتش
خشم و کدورت دیرینه خود با ابومسلم را شعله ور ساخت و چون پاسخهای قاطع ابو
مسلم را شنید بسیار خشمگین شد و دست بر دست زد . گماشتگان منصور هنگامی که
صدای دست وی را شنیدند با شمشیرهای آخته بر سر ابو مسلم ریختند و او را از
پای در آوردند. که این واقعه در بیست و پنجم ماه شعبان سال 137 هجری اتفاق
افتاد. به این ترتیب بزرگترین سردار تاریخ ایران به دست دشمنان
سرزمینمان ناجوانمردانه از پای در آمد . ابومسلم خراسانی واژگون کننده
سلسله بنی امیه بود و بنی عباس را او به قدرت رسانید چرا که تصور می کرد
آنها بدینواسطه دست از کشورمان خواهند شست اما آنها او را به شهادت
رسانیدند پس از چند دهه بابک خرمدین به خونخواهی ابومسلم پرچم سرخ در دست
گرفت و گفت روح ابومسلم در او حلول یافته اما بابک را نیز عربهای بنی عباس
با مکر و حیله به شهادت رسانیدند زمانی نگذشت که از خاور خراسان سلجوقیان
پارت برخواستند و بنی عباس را در بغداد همچون واتیکان محدود ساختند و تا
مدیترانه پرچم ایران را برافراشتند .
اما مکر بنی عباس همواره ایران
را آزار می داد تا در نهایت به تدبیر خراسانی دیگری یعنی خواجه نصیرالدین
طوسی دودمان بنی عباس از روی زمین برای همیشه محو و نابود شد.
و
بدین ترتیب انتقام خون سردار رشید میهن مان ابومسلم خراسانی برای همیشه
گرفته شد . اندیشمند و متفکر کشورمان ارد بزرگ می گوید : ابومسلم خراسانی
نماد برافراشته آزادگی ایرانیان است او بندهای دشمنان ایران را پاره کرد و
خون گرمی شد در رگهای سرد کشورمان ، خونی که تا ابد در دل این کشور خواهد
جوشید و هر زنجیری را پاره خواهد نمود .