سخنان بزرگان ، جواهرات با ارزش درون سخنرانی ها است. حکیم ارد بزرگ

سخنان بزرگان ، جواهرات با ارزش درون سخنرانی ها است. حکیم ارد بزرگ

جواهرات سخن . جملات زیبا ، سخنان زیبا ، سخن بزرگان , مطالب خواندنی, جملات آموزنده ، . حکما ,زیباترین سخنان بزرگان سخن و پند کوتاه بزرگان
سخنان بزرگان ، جواهرات با ارزش درون سخنرانی ها است. حکیم ارد بزرگ

سخنان بزرگان ، جواهرات با ارزش درون سخنرانی ها است. حکیم ارد بزرگ

جواهرات سخن . جملات زیبا ، سخنان زیبا ، سخن بزرگان , مطالب خواندنی, جملات آموزنده ، . حکما ,زیباترین سخنان بزرگان سخن و پند کوتاه بزرگان

مطلب بسیار جالبی از وبلاگ همیشه شاگرد

مطلب بسیار جالبی در وبلاگ همیشه شاگرد دیدم که تقدیم می کنم :



سالها فکر و هوشم را به او سپرده بودم ، برایم بتی شده بود دست نیافتنی ، با حرارت تمام  در پایان یکی از سمینارهای دانشکده  این جمله ارد بزرگ را به ریشخند گرفته بود که : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است  که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و  ...
استاد می گفت انسان همواره در دامنه کوه رشد و کمال است تا در نهایت به قله اخلاق و  کمال برسد پس کودکی ابتدای این سطح و کمال ، قله انتهای این مسیر است .
خطی شیب و صاف ، او ارد بزرگ را انسانی متحجر فرض می کرد که دایم میل به بازگشت به مرحله نخستین را دارد . 
صورت استادمان برافروخته بود و سوار کلام ، یکی از دانشجویان کاغذی به او داد چون پشت سرش بودم هنگام باز کردن کاغذ این جمله را در آن دیدم ( همواره بدنبال روزهای بی ریای کودکیم ) استاد از همکلاسیم پرسید این جمله را که نوشته و او مردی تنومند با موهای خاکستری را به استاد نشان داد که از انتهای سالن بیرون می رفت . استاد کیفش را برداشت و به سوی او رفت ، کنجکاو شدم و بدنبالش دویدم در سرسرای خروجی دانشکده استاد مچ آن مرد مو خاکستری را گرفت و سلام کرد و با شرمندگی گفت : کودکی کردم مرا عفو کنید ، آن مرد خنده ایی کرد و گفت پس گیتی دوار است و ما می توانیم به قول شما کودکی هم بکنیم پیشانی استادمان را بوسید و رفت چند دقیقه بعد فهمیدم آن مرد مو خاکستری ارد بزرگ بود...




ضرب المثل حلاج گرگ بودن

حلاجی از شهر برای کار حلاجی به دهی می‌رفت. زمین از برف پوشیده و هوا بسیار سرد بود. از قضا در بین راه به گرگی گرسنه برخورد. گرگ از سرما و گرسنگی، حالت حمله به خود گرفت. حلاج درحالی که می‌ترسید، دست و پای خود را گم نکرد و درصدد چاره برآمد. خواست با کمان به او حمله کند. دید کمان، طاقت حملة گرگ را ندارد و می‌شکند. به سرعت روی زمین نشست و با چک حلاجی بنای زدن بر زه کمان گذاشت! گرگ از صدای زه کمان ترسید و فرار کرد. حلاج هم به سرعت به راه افتاد. هنوز بیش از چند قدم نرفته بود که باز دید گرگ به سمت او می‌آید. حلاج مانند قبل، کوبیدن چک بر کمان را شروع کرد و گرگ را فراری داد و به راه خود ادامه داد. باز دید گرگ دست‌بردار نیست. حلاج دوباره صدای زه را درآورد تا سرانجام گرگ خسته شد و به سراغ شکار دیگری رفت. حلاج هم‌ چون دید شب نزدیک است و هوا سرد و برفی است، به خانة خود بازگشت. وقتی همسرش پرسید: «امروز چه کردی؟» گفت: «حلاج گرگ بودم!»

حلاج گرگ بودن، معنی انجام کار بدون مزد است.

* حلاج یعنی پنبه زن،شغلی که در قدیم رواج داشته است